سلام جگرم خواب شبت منو کشته میدونی شبا تو 3 بیداری و نمیذاری بخوابم دیشبم بعد خوابت هی بیدار میشدی و شیر میخواستی که تا سحر خوابو بیدار بودم اینقدرم خسته و بی حال بودم که پاشدم سحری گرم کنم با بابایی بخوریم که سرم گیج رفت بابایی هم نخوابیده بود و حال خوشی نداشته گفت من سحری نمی خورم برا خودت گرم کن منم از خدا خواسته گفتم منم نمی خوام اومدم خوابیدم بنده خدا بابایی با کلمن نشسته بود بالا سرم بهم آب میداد که تشنم نشه بعدم بیدارم کرد گفت اذان گفتن من دارم میرم سر کار پاشو نماز بخون و پشت درو بنداز منم نماز خوندم خوابیدم تا 11 صبح بعد بیدار شدی یکم به خوردی...